۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

تاريخ ادبيات ايران از قرن يكم تا اواسط قرن ششم


مقدمه
دولت ساساني با شكستهاي پياپي سپاهيان ايران از لشگر اسلام در جنگهاي ذات السلاسل(12هجري) وقادسيه(14 هجري) و جلولاء(16 هجري) و نهاوند(21 هجري) واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمين در داخله شاهنشاهي ايران تا ماوراءالنهر كه تا اواخر قرن اول هجري بطول انجاميد، سبب استيلاي حكومت اسلامي بر ايران گرديد و ايرانيان براي قروني محدود و معدود تحت سيطره عرب درآمدند।
ادبيات پهلوي در سه قرن اول هجري
چنانكه ميدانيم زبان رسمي و ادبي ايران در دوره ساساني لهجه پهلوي جنوبي يا پهلوي پارسي بود। اين لهجه در دربار و ادارات دولتي و حوزه روحاني زرتشتي چون يك زبان رسمي عمومي بكار ميرفت و در همان حال زبان و ادب سرياني هم در كليساهاي نسطوري ايران كه در اواخر عهد ساساني تا برخي از شهرهاي ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت. پيداست كه با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانيان برسميت و عموميت لهجه پهلوي لطمه‏اي سخت خورد ليكن بهيچ روي نميتوان پايان حيات ادبي آن لهجه را مقارن با اين حادثه بزرگ تاريخي دانست چه از اين پس تا ديرگاه هنوز لهجه پهلوي در شمار لهجات زنده و داراي آثار متعدد پهلوي و تاريخي و ديني بوده و حتي بايد گفت غالب كتبي كه اكنون بخط و لهجه پهلوي در دست داريم متعلق ببعد از دوره ساساني است. تا قسمتي از قرن سوم هجري كتابهاي معتبري بخط و زبان پهلوي تأليف شده و تا حدود قرن پنجم هجري رواياتي راجع بآشنايي برخي از ايرانيان با ادبيات اين لهجه در دست است و مثلاً منظومه ويس و رامين كه در اواسط قرن پنجم هجري بنظم درآمده مستقيماً از پهلوي بشعر فارسي ترجمه شده و حتي در قرن هفتم «زرتشت بهرام پژدو» ارداويرفنامه پهلوي را بنظم فارسي درآورد. در سه چهار قرن اول هجري بسياري از كتب پهلوي در مسائل مختلف از قبيل منطق، طب، تاريخ، نجوم، رياضيات، داستانهاي ملي، قصص و روايات و نظاير آنها بزبان عربي ترجمه شد و از آنجمله است: كليله و دمنه، آيين نامه، خداينامه، زيج شهريار، ترجمه پهلوي منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها. در همين اوان كتبي مانند دينكرت، بندهشن، شايست نشايست،ارداويرافنامنه، گجستك ابالش، يوشت فريان، اندرز بزرگمهر بختكان، ماديگان شترنگ، شكند گمانيك و يچار و امثال آنها بزبان پهلوي نگاشته شد كه بسياري مطالب مربوط بايران پيش از اسلام و آيين و روايات مزديسنا و داستانهاي ملي در آنها محفوظ مانده است. مؤلفان اين كتب غالباً از روحانيون زرتشتي بوده و باين سبب از تاريخ و روايات ملي و ديني ايران قديم اطلاعات كافي داشته‏اند. از اين گذشته در تمام ديوانهاي حكام عرب در عراق و ايران و ماوراءالنهر تا مدتي از خط و لهجه پهلوي استفاده ميشده است. با همه اين احوال پيداست كه غلبه عرب و رواج زبان ديني و سياسي عربي بتدريج از رواج و انتشار لهجه پهلوي ميكاست تا آنجا كه پس از چند قرن فراموش شد و جاي خود را بلهجات ديگر ايراني داد. خط پهلوي هم بر اثر صعوبت بسيار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گرديد و بجاي آن خط عربي معمول شد كه با همه نقصهايي كه براي فارسي زبانان داشت و با همه نارسايي بمراتب از خط پهلوي آسانتر است. بهمان نسبت كه لهجه پهلوي رسميت و رواج خود را از دست ميداد زبان عربي در مراكز سياسي و ديني نفوذ مي‏يافت و برخي از ايرانيان در فراگرفتن و تدوين قواعد آن كوشش ميكردند اما هيچگاه زبان عربي مانند يك زبان عمومي در ايران رائج نبود و بهيچ روي بر لهجات عمومي و ادب ايراني شكستي وارد نياورد و عبارت ديگر از ميان همه ملل مطيع عرب تنها ملتي كه زبان خود را نگاه داشت و از استقلال ادبي محروم نماند ملت ايرانست.
ت اير

پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخله ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند। اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) واداري(مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته‏يي از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود(مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پاره‏اي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند. در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري(ديوان، دفتر، وزير...) و علمي(فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت. بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت. نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد. دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد. اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچروي(بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بي‏باك. لايعقل= بي‏عقل، لايشعر= بي‏شعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...چنانكه در شواهد ذيل مي‏بينيم: ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند(دقيقي)وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر(عنصري)گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش(سعدي) زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون(منوچهري)بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل(منوچهري)من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري(ازرقي)گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند(مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)بدين جهات بايد گفت لغات عربي كه در زبان فارسي آمده بتمام معني تابع زبان فارسي شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهاي عربي نيز بنحوي كه امروز ميان ما معمول است تقريباً مورد استعمالي نداشته است.
آغاز ادب فارسي
اگر چه ادبيات پهلوي در برابر نفوذ و رسميت زبان عربي اندك اندك راه ضعف و فراموشي مي‏پيمود ليكن لهجات محلي ديگر ايران با آميزش با زبان عربي آماده ايجاد ادبيات كامل و وسيعي ميگرديد و از آنجمله بود لهجه آذري، لهجه كردي، لهجه فارسي(معمول در فارس)، لهجات مركزي ايران، لهجه طبري، لهجه گيلي و ديلماني، لهجه سگزي، لهجه خراساني، لهجه سغدي، لهجه خوارزمي و جز آن। لهجه عمومي مشرق ايران و شعب آن از اين ميان ثروتمندترين لهجه‏هاي ايراني بود و چون بازمانده لهجه‏هاي ادبي مهمي مانند پهلوي اشكاني (پهلوي شمالي)، سغدي قديم، تخاري و خوارزمي قديم بود بزودي و با كوچكترين رسميت سياسي مي‏توانست بهترين وسيله ايجاد ادبيات جديدي در ايران گردد و اين امر خوشبختانه بياري يعقوب سر ليث صفار(254ـ265) مؤسس سلسله مشهور صفاري در اواسط قرن سوم هجري بشرحي كه در تاريخ سيستان بتفصيل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعراني مانند محمد بن وصيف سگزي دبير يعقوب و بسام كورد(كرد) از خوارج سيستان كه بصلح نزد يعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزي از فاضلان عهد يعقوب نخستين اشعار عروضي پارسي سروده شد .
اهميت قرن چهارم در علوم و ادبيات
قرن چهارم بر تارك تاريخ ايران چون تاجي درخشنده است كه بانواع گوهرهاي تابان مزين باشد। اين گوهرهاي درخشان علم و ادب مردان بزرگي مانند محمد بن زكرياي رازي و ابو نصر فارابي و احمد بن عبدالجليل سگزي و ابونصر عراق و علي بن عباس مجوسي اهوازي و ابوسهل مسيحي و رودكي و شهيد بلخي و دقيقي و ابن العميد و ابن عباد و قابوس و بديع الزمان همداني و ابوبكر خوارزمي و بسياري از رجال نامبردار مانند ايشانند كه فرصت شمارش همه آنان در اين وجيزه نيست. در پايان اين قرن سه تن از مفاخر عالم انساني يعني ابوريحان بيروني و ابوعلي بن سينا و ابوالقاسم فردوسي وارث همه ترقيات و پيشرفتهاي ايرانيان در علوم و ادبيات شدند و قسمتي از آغاز قرن پنجم را نيز بنور وجود و آثار گرانبهاي خود روشن داشتند. اين قرن همانطور كه دوره بلوغ علوم اسلامي و ادب عربي است بهمان نحو هم مهمترين و بارآورترين عهد ادب فارسي و عصر ظهور گويندگان بزرگ و فصيح در نواحي شرقي ايرانست. در نواحي ديگر ايران اگر چه گويندگاني مانند قابوس و مسته مرد(شاعر طبري زبان) و بندار رازي و منطقي رازي و غضائري رازي پديد آمده و بعضي از آنان تا اوايل قرن پنجم نيز زيسته و شاعري كرده‏اند ليكن عده آنان واهميت ايشان بدرجتي نيست كه بتوانيم آنانرا همپايه شاعران خراسان و ماوراءالنهر يعني حوزه فرمانروايي سامانيان بدانيم.
توجه سامانيان بزبان پارسي
خاندان ساماني يكي از خاندانهاي اصيل ايرانست كه نسل آن ببهرام چوبين سردار مشهور ساساني ميرسيد। شاهان اين خاندان در احترام ميهن و بزرگداشت مراسم ملي و احياء سنن قديم ايران و علي الخصوص در ترويج زبان پارسي حد اعلي كوشش را بكار ميبردند و باين نظر در تشويق شاعران و نويسندگان و مترجمان نكته‏يي را فرو نميگذاشتند مثلاً چون ديدند كه كليله و دمنه پهلوي مدروس شده و ممكن است مردم ايران بر اثر رغبتي كه بدان دارند از ترجمه عربي آن كه بدست عبدالله پسر مقفع صورت گرفته بود استفاده كنند، بترجمه آن از تازي بنثر پارسي فرمان دادند و اين كار در عهد سلطنت نصر بن احمد ساماني (301ـ 331 هجري) انجام شد و سپس بهمت وزير او ابوالفضل بلعمي، رودكي شاعر مشهور آنرا از نثر بنظم پارسي در آورد، و يا چون دو كتاب مشهور محمد بن جرير الطبري (متوفي بسال 310) يعني تاريخ الرسل و الملوك و جامع البيان تفسير القرآن او در خراسان شهرت يافت، ابوصالح منصور بن نوح ساماني (350ـ366 هجري) نخستين را بهمت وزير خود ابوعلي محمد بن ابوالفضل محمد بلعمي و دومين را بدست گروهي از فقيهان بپارسي درآورد و اين هر دو ترجمه اكنون در دست و ار ذخاير گرانبهاي ادب پارسي است.
نثر پارسي در قرن چهارم
نثر پارسي اين دوره تنها از همين آثار گرانبها بهره‏مند نبود بلكه آثار متعدد ديگري نيز درين عهد بوجود آمده كه برخي از آنها هنوز باقي و از آنجمله است। 1ـ كتاب عجائب البر و البحر يا عجايب البلدان از ابوالمؤيد بلخي كه حاوي اطلاعات ذيقيمتي راجع بنواحي مختلف خاصه ايرانست. 2ـ كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب كه مؤلف آن معلوم نيست ولي چنانكه در مقدمه آن ذكر شده تأليف آن بسال 372 هجري صورت گرفته است. 3ـ كتاب الابنية عن حقايق الادويه از ابومنصر موفق هروي در داروشناسي كه نسخه‏يي از آن بخط اسدي طوسي شاعر موجود است. 4ـ ترجمه تاريخ طبري كه اصل آن يعني تاريخ الرسل و الملوك از محمد ابن جرير الطبري است و ترجمه آن بفرمان ابوصالح منصور بن نوح بدست وزير او ابو علي محمد بن ابوالفضل محمد بلعمي بسال 352 با اضافات و استفاداتي از منابع ديگر صورت گرفته است. 5ـ ترجمه تفسير طبري از جامع البيان محمد بن جرير الطبري معروف بتفسير كبير كه بامر ابو صالح منصور بن نوح و بدست گروهي از فقهاي خراسان و ماوراءالنهر انجام شد. 6ـ مقدمه شاهنامه ابومنصوري از ابومنصورالمعمري. اين مقدمه كه اكنون در دست است بنا بر شرحي كه خواهد آمد بر شاهنامه ابو منصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان نوشته شده است. از محمد بن ايوب الحاسب الطبري دانشمند معروف دو رساله شش فصل و استخراج در دست است و كتاب ديگري بنام كشف المحجوب در كلام اسمعيليه از ابو يعقوب سگزي باقيست كه گويا از اصل عربي ترجمه شده باشد و در اين صورت بايد آنرا از آثار اوايل قرن پنجم هجري شمرد. از خصايص مهم دوره ساماني يكي تدوين تاريخ ايران و داستانهاي ملي است بزبان پارسي. در قرن چهارم هنوز دنباله افكار و عقايد شعوبيه ايراني باقي بود و اين روحيه بهمان نحو كه در ادبيات عربي مايه سرودن بسياري از اشعار وطني به وسيله ايرانيان و تأليف كتاب در ذكر تاريخ و مفاخر ايرانيان و مثالب تازيان شده بود، در زبان پارسي نيز باعث تأليف بسياري كتب و ذكر مفاخر گذشتگان گرديد اين كتب در قرن چهارم معمولاً تاريخهاي مشروح ايران قديم يا داستانهاي مفصل پهلوانان بود كه با توجه بمأخذ كهن پهلوي يا مأخذ منقول از پهلوي بعربي تهيه و تأليف شده و از آنجمله است: شاهنامه ابوالمؤيد بلخي كه كتابي عظيم از تاريخ و داستانهاي قهرماني ايران پيش از اسلام تا غلبه تازيان بودـ شاهنامه ابو علي بلخي ـ شاهنامه ابومنصوري كه در سال 346 هجري بفرمان ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسي سپهسالار خراسان، بوسيله چند تن از دهقانان گردآوري شده و از لحاظ اتفاق مأخذ و نظم مطالب ظاهراً بهترين شاهنامه منثور قرن جهارم بوده. بر اين كتاب ابو منصور المعمري، وزير ابومنصور محمد بن عبد الرزاق مقدمه‏يي نگاشته كه اكنون باقي و از آثار گرانبها و معتبر نثر پارسي است. نخستين شاعري كه از اين كتاب براي ايجاد يك شاهنامه منظوم استفاده كرد دقيقي و بعد از او استاد ابوالقاسم فردوسي است. نثر فارسي قرن چهارم بسيار ساده و خالي از صنايع لفظي بود. در نثر اين دوره و تمام آثاري كه بعد از آن به سبك اين عهد نوشته شد اثري از لغات مشكل عربي و ذكر امثال عرب يا آوردن اشعار تازي بقصد آرايش كلام و نظاير آن مشهود نيست بلكه نثري است روان و طبيعي و مبتني بر روش تكلم عموم و با جمله‏هاي كوتاه و روشن و خالي از ابهام و تعقيد. تكرار افعال و آوردن افعال كامل بي‏نقص و عدم توجه بمقدمه چيني‏هاي زائد بر اصل و سعي در صراحت الفاظ از خصايص عمده نثر فارسي در اين دوره است.
شعر فارسي در قرن چهارم
اما از جهت شعر فارسي، قرن چهارم را بايد يكي از بهترين دوره‏هاي ادبي زبان فارسي دانست। در نيمه دوم قرن سوم هجري يعني در همان اوان كه شعر عروضي پارسي نخستين مراحل حيات خود را ميپيمود و چون كودكي نوخاسته افتان و خيزان پيش ميرفت يكي از نوابغ بزرگ ادب فارسي يعني ابو عبدالله جعفربن محمد رودكي سمرقندي(م.329) ولادت يافت و تمام قسمت اول حيات خود را در اين قرن گذراند و تربيت شد تا آنجا كه شاعري فحل گرديد و چون به آغاز قرن چهارم رسيد مرتبتي يافت كه بقول ابوالفضل بلعمي او را در عرب و عجم نظيري نبود. بيست و نه سال اول قرن چهارم دوره استحصال رودكي از زحماتي بود كه در آغاز حيات خود يعني اواخر قرن سوم كشيده بود. رودكي شعر فارسي را از حالت ابتدائي و ساده خود بيرون آورد، در انواع مضامين و اقسام مختلف شعر از قبيل قصيده، غزل، مثنوي، رباعي و ترانه وارد شد و از همه آنها پيروز بيرون آمد. بقولي كه معقول‏تر و مقبول‏تر است نزديك صد هزار بيت (صد دفتر) و بقولي ديگر كه قبول آن دشوار مينمايد يك ميليون و سيصد هزار بيت شعر از خود بيادگار گذاشت. كتاب كليله و دمنه را بنظم فارسي درآورد، قصيده‏هاي بزرگ ساخت، غزلهاي لطيف كه عنصري هم خود را در برابر آنها عاجز مي‏يافت سرود. رودكي سخني شيرين، كلامي لطيف و طبيعي و خالي از هرگونه اشكال دارد و اگر از كهنگي زبان و لهجه او كه نسبت بما امري طبيعي و نتيجه گذشت ده قرن و نيم مدت است، بگذريم بايد سخن او را بهمان اندازه ساده و سهل بدانيم كه سخن فردوسي و سعدي را . بهر حال رودكي پدر شعر فارسي است و در اين امر خلافي نتوان كرد و از همين جاست كه شاعران بعد از وي او را «استاد شاعران» و «سلطان شاعران» لقب داده‏اند. از اشعار اوست: زمانه پندي آزادوار داد مرا زمانه چون نگري سر بسر همه پند است بروز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري بسا كسا كه به روز تو آرزومند است زمانه گفت مرا خصم خويش دار نگاه كرا زبان نه ببند است پاي دربند است تا جهان بود از سر آدم فراز كس نبود از راه دانش بي‏نياز مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را بهر گونه زبان گرد كردند و گرامي داشتند تا بسنگ اندر همي بنگاشته دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است در همان سال كه ستاره نبوغ رودكي از افق آسمان ادب فارسي افول ميكرد درخشانترين ستاره شعر و هنر يعني فردوسي پاي در مطلع حيات نهاد (329 هجري) و چنانكه خواهيم ديد با آغاز دوره شاعري اين آزاد مرد شعر پارسي بكمال رسيد: تهنيت بايد كه در ملك سخن گر شكوفه فوت شد نوبر بزاد!در اواخر حيات رودكي و بعد از او شاعران ديگري هم در دربار سامانيان و در خراسان و ماوراءالنهر تربيت مي‏شدند و توجه سلاطين ساماني بدانان باعث پيشرفت كار ايشان و فزوني نظاير آنان بود بحدي كه قرن چهارم از حيث كثرت شعر و شاعر قرن كم نظيري بوده است. از مشاهير معاصران رودكي ابوالحسن شهيد بن حسين بلخي (م 325) شاعر و متكلم بزرگ خراسانست كه در شعر عربي و پارسي استاد بوده و غزلهاي لطيف و خط زيباي او در ميان آيندگان شهرت داشته است. ديگر از شاعران بزرگ قرن چهارم ابوالحسين محمد بن محمد بخارائي معروف به مرادي معاصر رودكي است ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن موسي فرالاوي معاصر رودكي ـ ديگر ابوزراعه (ابوزرعه) معمري جرجاني معاصر رودكي ديگر ابوالعباس فضل بن عباس ربنجني معاصر نصر بن احمد و نوح بن نصر ساماني ـ ديگر ابو طاهر طيب ابن محمد خسرواني (م.342) ـ ديگر ابوالمؤيد بلخي از شاعران نيمه اول قرن چهارم كه در نظم و نثر استاد بود ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح ولوالجي ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن حسن معروفي بلخي معاصر عبدالملك بن نوح (343ـ 350) ـ ديگر ابوالحسن علي بن محمد معروف به منجيك ترمدي ـ ديگر ابوشكور بلخي صاحب منظومه آفرين نامه كه در حدود 333ـ 336 سروده شده و از ابيات مشهور آن است. به دشمن برت استواري مباد كه دشمن درختي است تلخ از نهاد درختي كه تلخش بود گوهرا اگر چرب و شيرين دهي مر وراهمان ميوه تلخت آرد پديد ازو چرب و شيرين نخواهي مزيدزدشمن گرايدونكه يا بي شكر گمان بر كه زهرست هرگز مخور شاعر بسيار مشهور قرن چهارم بعد از رودكي ابو منصور محمد بن احمد دقيقي (مقتول در حدود سال 368) است كه معاصر با امير فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغاني از آل محتاج و امير سديد ابو صالح منصور بن نوح ساماني(350ـ 365) و امير رضي ابوالقاسم نوح بن منصور (365ـ 387) بوده و بامر پادشاه اخير بنظم شاهنامه ابومنصوري آغاز كرده و هزار بيت در سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت پيغامبر سروده است. علاوه بر اين، قصائد و قطعات و غزلهايي نيز از دقيقي بيادگار مانده و او از شاعران استاد عهد ساماني است كه قدرتش در ساختن قصايد و بيان مدايح شهرياران زبانزد بود. از قطعات مشهور اوست: بدو چيز گيرند مر مملكت را يكي ارغواني يكي زعفراني يكي زرنام ملك بر نبشته دگر آهن آبداده يماني كرا بويه وصلت ملك خيزد يكي جنبشي بايدش آسماني زباني سخنگوي و دستي گشاده دلي همش كينه همش مهرباني كه ملكت شكاريست كاو را نگيرد عقاب پرنده نه شير ژياني دو چيز است كاو را ببند اندر آرد يكي تيغ هندي دگر زر كاني بشمشير بايد گرفتن مر او را بدينار بستنش پاي ارتواني كرا تخت و شمشير و دينار باشد نبايدش تن سرو و پشت كياني خرد بايد آنجا وجود و شجاعت فلك مملكت كي دهد رايگاني شاعر مشهور آخر دوره ساماني كه قسمتي از عهد غزنوي را نيز درك كرد مجدالدين ابواسحق كسائي مروزي است كه مردي شيعي مذهب و در اواخر عمر خود متمايل بوعظ و اندرز بود. وي تا مدتي بعد از سال 391 در قيد حيات بوده و دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي را درك كرده و او را ثنا گفته است. شاعر نامبردار آخر عهد ساماني كه قسمت بزرگ زندگي او در قرن چهارم و چند سالي از آن در آغاز قرن پنجم گذشت استاد ابوالقاسم فردوسي(329ـ 411 هجري) صاحب شاهنامه است كه بي‏اغراق تاج شعر و ادب ايراني و عاليترين نمونه فصاحت زبان فارسي دري است. از ابيات اوست:سپاسم ز يزدان كه او داد زور بلند اختر و بخش كيوان و هور ستايش كه داند سزاوار اوي نيايش بآيين و كردار اوي مگر او دهد يادمان بندگي نمايد بزرگي و دارندگي شما دست يكسر بيزدان زنيد بكوشيد و پيمان او مشكنيدكه بخشنده اويست و دارنده اوي بلند آسمانرا نگارنده اويستمديده را اوست فرياد رس منازيد يا نازش او بكسنيابد نهادن دل اندر فريب كه پيش فرازنده آيد نشيبكجا آنكه ميسود تاجش بابر كجا آنكه بودي شكارش هژبرنهاني همه خاك دارند و خشت خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختنچو گويي كه وام خرد تو ختم همه هر چه بايستم آموختم يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت پيش آموزگار در دوره ساماني علاوه بر قصائد و قطعات و ساير انواع شعر، چندين منظومه بزرگ از قبيل كليله و دمنه رودكي، آفرين نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسبنامه دقيقي، شاهنامه فردوسي سروده شده. از خصائص شعر فارسي قرن چهارم: فصاحت، سادگي، مضامين تازه و بكر، توجه بطبيعي بودن تشبيهات، توصيفات طبيعي منطبق بر عالم خارج، سعي در جستن مطالب تازه و بديع و متنوع، عدم استعمال اصطلاحات علمي در شعر، خالي بودن شعر از كلمات مشكل عربي و حتي كم بودن لغات عربي، حفظ بسياري از لغات كهنه دري، كوتاه بودن اوزان و بحور شعر است. كمترين آشنايي با لهجه كهنه قرن چهارم خواننده را در فهم زيبايي و فصاحت معجزه‏آساي اشعار آن عهد ياوري خواهد كرد. بزرگترين نماينده شعر اين دوره بي‏خلاف فردوسي و ابيات غراي او بي‏ترديد بهترين نشانه فصاحت زبان فارسي است تا بجايي كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه مي‏تواند بر زبان فارسي حكومت كند و منشاء هر گونه اصلاحي در اين زبان و دور داشتن آن از افراطها و تفريطهاي متأخران گردد. در شعر فارسي قرن چهارم بندرت و بزحمت ميتوان اثر يأس و نوميدي يافت. شعر اين دوره پر است از نشاط روح و غرور ملي و انديشه حساسي و خوشبيني و آزادمنشي، و از اينروي بايد آنرا آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني دانست يعني انديشه و روحي كه هنوز چنانكه بايد مقهور عوامل غير ايراني نشده و استوار بر جاي مانده بود.
آميزش زبان فارسي با زبان عربي
زبان پارسي كه در قرن چهارم از آميزش با زبان عربي تا حدي مصون مانده و لغات تازي در آن اندك بود از قرن پنجم ببعد بنسبت بيشتري با لغات عربي درآميخت। پيداست كه اين آميزش يكباره با شروع قرن پنجم بكمال نرسيد بلكه تدريجاً صورت گرفت و اين سير تدريجي چنان بود كه كثرت كلمات عربي در پايان قرن پنجم خيلي بيشتر از آغاز آن و در آخر قرن ششم زيادتر از اول آن بوده است. از علل عمده اين امر يكي تزايد نفوذ دين اسلام در اين دو قرن و زبان ملازم آن يعني زبان عربي بود. ديگر آنكه در اين دو قرن تعليم و تعلم زبان عربي با شدتي بيشتر از پيش در ايران رواج داشت و چون توسعه و افزايش مدارس در قرن پنجم و ششم با قوت بسيار صورت گرفته و از مواد اصلي و اساسي دروس در اين مدارس زبان و ادب عربي بود، طبعاً همه اهل سواد و كساني كه در پي تحصيل علم و ادب بودند از زبان و ادب عرب آگاهي مي‏يافتند و از اينجاست كه در قرن پنجم و ششم كمتر كسي از شاعران و نويسندگان را مي‏يابيم كه اثري از ادب عربي در گفتار او نباشد. علاوه بر اين در طي قرنهاي دوم و سوم و چهارم همه علوم اسلامي تدوين شده و اصطلاحات علمي فراوان در زبان عربي گرد آمده و بر اثر ترجمه بسياري كتب از منابع يوناني و پهلوي و سرياني و هندي، ادب عربي غني و ثروتمند و داراي نفوذ بسيار گرديده بود. دين اسلام و رواج قرآن كريم و احاديث نيز مايه تشديد نفوذ لغات عربي و ورود بسياري از آنها در زبان فارسي شده بود. باين جهات هر چه از آغاز تسلط تا زيان بر ايران بعهد معاصر نزديكتر شويم كلمات تازي را بنسبت بيشتري در زبان فارسي مي‏يابيم. در قرن پنجم و ششم اين عوامل چون دست بهم دادند باعث شدند كه زبان فارسي با سرعت بيشتري با لغات تازي آميخته شود چنانكه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم كه پايان اين دوره است در زبان نظم و نثر فارسي بسياري از كلمات غير لازم عربي وارد شده بود. از طرفي ديگر چون قرن پنجم و ششم دوره برچيده شدن حكومتهاي ايراني و روي كار آمدن غلامان و قبايل ترك نژاد بود قسمتي از لغات تركي نيز بوسيله سپاهيان و عمال دولتي در زبان فارسي راه جست ولي نسبت اين لغات بواژه‏هاي تازي بسيار ناچيز و غير قابل ملاحظه بود.
رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربي
چنانكه ميدانيم تا اواخر قرن چهارم ادبيات دري تنها بنواحي شرقي ايران يعني سيستان و خراسان و ماوراءالنهر اختصاص داشت زيرا لهجه‏يي كه نخستين آثار ادبي ايران دوره اسلامي با آن وجود آمد متعلق بهمين نواحي بود اما از اوايل قرن پنجم بعللي ادبيات دري بنواحي مركزي و اندك اندك بشمال و مغرب و جنوب نيز راه يافت و شاعران و نويسندگان بجاي لهجه ملهي خود لهجه ادبي دري را بتقليد از شاعران خراسان و ماوراءالنهر براي شعر و نثر پذيرفتند و در دربارها مرسوم كردند و اگر چه در همان حال هم شاعراني مانند بندار رازي بزبان اهل ري و علي پيروزه و مسته مرد ملقب به ديواروز كه هر دو معاصر عضدالدوله ديلمي بودند بلهجه طبرستاني و بابا طاهر عريان همداني بلهجه محلي خود شعر مي‏ساختند ليكن لهجه ادبي دربارها و كتب اصلي ادبي تنها لهجه اهل مشرق بود و شاعران و نويسندگان براي آنكه خوب از عهده بيان مقاصد خود در پارسي دري برآيند از ديوانهاي شعرايي مانند رودكي و منجيك و دقيقي و فردوسي و نظاير آنان استفاده ميبردند و يا خواندن آثار آنانرا بمبتديان توصيه ميكردند। ناصر خسرو در سفرنامه خود گويد: «...و در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيك مي‏گفت اما زبان فارسي نيكو نميدانست پيش من آمد ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد، باو گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»راوندي در كتاب راحة الصدور از قول احمد بن منوچهر شصت كله آورده است كه «... سيد اشرف بهمدان رسيد در مكتبها مي‏گرديد و مي‏ديد تا كرا طبع شعرست، مصراعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم، بسمع رضا اصغا فرمود و مرا بدان بستود و حث و تحريض واجب داشت و گفت از اشعار متأخران چون عمادي و انوري و سيد اشرف و بلفرج روني ... و حكم شاهنامه آنچ طبع تو بدان ميل كند قدر دويست بيت از هر جا اختيار كن و يادگير و برخواندن شاهنامه مواظبت نماي تا شعر بغايت رسد...»اين اشارات و نظاير آنها مي‏رساند كه با رواج شعر دري در نواحي جديدي غير از مشرق ايران آموختن لهجه دري و نكات آن و علي الخصوص مشكلات لغات آن لهجه از مسائل عادي نوآموزان بود و بهمين سبب است كه اسدي طوسي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در حدود اران و آذربايجان گذرانيده بود چون عدم اطلاع شاعران آن نواحي را از مشكلات لغات دري ملاحظه كرد بتأليف كتاب لغت فرس همت گماشت و در آغاز آن نوشت«... و غرض ما اندرين لغات پارسي است كه ديدم شاعرانرا كه فاضل بودند وليكن لغات پارسي كم ميدانستند...» و در اينجا هم مانند قول ناصر خسرو مراد از زبان پارسي لهجه دري يا پارسي دري است.
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران
موضوعي كه در تاريخ زبان فارسي قرن پنجم و ششم قابل ملاحظه و مطالعه است انتشار زبان فارس است در خارج ايران। در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دو تن از پادشاهان فاتح ايران يعني ناصرالدين سبكتكين و پسر او يمين الدوله محمود شروع به پيشرفت‏ها و فتوحاتي در جانب ولايت سند كردند و در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان بتدريج ناحيه پهناوري از هندوستان تحت اطاعت سلاطين غزنوي درآمد. مي‏دانم كه نزديك بتمام عمال و حكام و سربازان غزنوي خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در طرف هندوستان، ايراني نژاد و متكلم بلهجات ايراني و معتاد به ادبيات دري بودند و بهمين سبب توقف آنان در هندوستان و حكمروايي بر آن سامان باعث نشر پارسي دري دراراضي متصرفي غزنوي گرديد خاصه كه زبان رسمي دربار غزنوي پارسي دري بوده است. پس از تسلط سلاجقه بر ايران چنانكه مي‏دانيم دسته‏يي از آنان با تصرف آسياي صغير دولتي را كه بنام دولتي را كه بنام دولت سلاجقه آسياي صغير معروف است در آن سامان بوجود آوردند. در دربار امراي اين سلسله مانند همه دربارهاي سلجوقي زبان فارسي بود و بهمين سبب در اين ناحيه حتي در شام بتدريج زبان فارسي دري رواج يافت و اندك اندك كار بجايي كشيد كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم آسياي صغير يكي از مراكز ادبيات فارسي گرديد. در نتيجه اين دو جريان يعني نفوذ ادبيات دري از خراسان بساير ولايات ايران و رواج زبان پارسي در خارج از كشور ايران از اواسط قرن پنجم ببعد بسياري شاعر و نويسنده بيرون از ناحيه خراسان و ماوراءالنهر پديد آمدند و اين امر چنانكه خواهيم ديد باعث تنوع عظيمي در ادب فارسي گرديد.بعد از مطالعه مختصري كه در باب زبان فارسي در قرن پنجم و ششم كرديم اينك به بيان وضع نثر و نظم در اين دوره مبادرت مي‏كنيم
نثر فارسي در قرن پنجم و ششم
قرن پنجم و ششم از حيث نثر فارسي يكي از ادوار بسيار مهم ادبي است। در اين دو قرن نه تنها نثر فارسي دنباله ترقيات قرن چهارم را طي كرد بلكه به مراتب بيش از شعر ترقي و تحول يافت و انواع آثار مختلف در آن بوجود آمد چنانكه از حيث تنوع و تعدد آثار منثور مي‏توان هيچيك از ادوار ادبي را با اين دو قرن مقايسه كرد. نثر فارسي در اين دو قرن دو سبك كاملاً متمايز از يكديگر داشت: اول سبك ساده كه دنباله نثر ساده قرن چهارم بوده است و دوم سبك مصنوع كه بعد از اين راجع به آن سخن خواهيم گفت